در این مطلب برای شما دوستای گلم مجموعه ای از داستان پیامبران را جمع آوری نموده ام در این مجموعه پنج داستان از حضرت محمد نقل شده است امیدوارم از خواندن داستان ها لذت ببرید و تا پایان همراه من باشید.

در این بخش داستان پیامبران را با هم مطالع می نماییم.

پیامبر و تقسیم کار درسفر
پیامبر اکرم(ص)دریکی ازسفر هایش دستوردادتا گوسفندی رابرای غذای کاروان آماده کنند.دراین میان یکی ازکاروانیان ویاران پیامبرگفت: ذیح گوسفندبا من.
دیگری گفت:کندن پوست گوسفندبامن.
سومی گفت:پخن گوشت آن بامن.
پیامبر(ص)گفت:جمع آوری هیزم برای آتش نیزبرعهده ی من.
یاران پیامبرباشنیدن این سخن به ایشان عرض کردند:یارسول الله!ماخودمان کارهاراانجام میدهیم،شمازحمت نکشید.
حضرت فرمود: می دانم که شما کارمن را انجام می دهید ولی من دوست ندارم میان شما مورد تبعیض در انجام کار ها باشم همه کار کنند و من بنشینم، زیرا خداوند دوست نمی‌دارد بنده‌اش را در میان یارانش با وضعی متمایز و جدا از دیگران ببیند، طوری که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. سپس حضرت برخاست و برای جمع آوری هیزم به سوی صحرا رفت.۱

شکرگزاری پیامبر(ص)
نقل شده است که رسول اکرم(ص) آن قدر نماز می‌خواند که پاهای مبارکش ورم می‌کرد؟ و در این خصوص از امام باقر(ع) روایت شده که شبی رسول خدا نزد عایشه بود، عایشه به آن حضرت گفت: یا رسول الله! چرا اینقدر وجود مبارک خود را به تعب انداخته و صدمه به خود می‌زنید؟ و حال آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده شما را آمرزیده (گناهی اصلاً ندارید).
حضرت در جواب فرمود: ای عایشه! بهتر نیست که بنده‌ی شکر گزاری باشم.۲

صبر و حوصله پیامبر(ص)
روزی حضرت در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. کنیزکی از انصار وارد مسجد شد و خود را به پیامبر رساند. مخفیانه گوشه‌ی عبای آن حضرت را گرفت و کشید، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که آن دختر با ایشان کاری دارد. چون حضرت برخاست کنیز چیزی نگفت، حضرت نیز با او حرفی نزد و در جای خود نشست. باز کنیزک گوشه‌ی عبای حضرت را کشید و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن کنیز چنین کرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ی چهارم که حضرت برخاست آن کنیز از پشت عبای حضرت مقداری برید و برداشت و روانه شد.
اصحاب از مشاهده‌ی این منظره ناراحت شدند و گفتند: ای کنیزک این چه کاری بود که کردی؟ جضرت را سه دفعه بلند کردی و هیچ سخنی نگفتی، و آخرش عبای حضرت را بریدی. چرا این کار را کردی؟
کنیزک گفت: در خانه‌ی ما شخصی مریض است، اهل خانه مرا فرستادند که پاره‌ای از عبای پیامبر را ببرم که آن را به مریض ببندند تا شفا یابد، پس هر بار خواستم مقداری از عبای حضرت را ببرم حیا کردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هیچ ناراحتیو عصبانیت، کنیزک را بدرقه کرد.۳

برتری علم نزد پیامبر(ص)
نقل شده است که روزی پیامبر(ص) وارد مسجد شد و در آنجا چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود، هر دسته‌ای سرگرم کاری بودند.
یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دعا بودند و دسته‌ی دیگر مشغول کسب علم و دانش. پیامبر(ص) هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها خوشحال شد و به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: این دو دسته هر دو کار نیک می‌کنند و هر دو دسته بر خیر و سعادتند، آنگاه جمله‌ای اضافه کردند و فرمودند: لکن من برای تعلیم و آگاه کردن مردم فرستاده شدم.
حضرت پس از این بیان در جمع دانشجویان نشست و با آنها مشغول دانش پژوهی شد.۴

میهمان نوازی پیامبر(ص)
سلمان فارسی می‌گوید: روزی به خدمت پیامبر اکرم(ص) شرفیاب شدم، در حالی که به تشک تکیه داده بود، وقتی من آمدم حضرت تشک را برای من داد و فرمود: ای سلمان! هر مسلمانی که برادر مسلمانش برای او مهمان می‌رود او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان به او بدهد، خداوند او را می‌بخشد و از گناهان او می‌گذرد.

در پست های بعدی برای شما دوستای گلم قصه های کودکانه و داستان کوتاه را خواهم آورد.

منبع:ناصرون

مجموعه داستان کودکانه تصویری

مجموعه ای از زیباترین داستان های پیامبران

حضرت ,پیامبر ,ص ,عبای ,داستان ,دسته ,پیامبر ص ,در این ,دو دسته ,و در ,عبای حضرت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جزوات ناب دانشجویی topeng کنکور 99 قبولی تضمینی پزشکی،کنکور99 دل نوشته نصیرمجاب کاروفناوری دبیرستان عصر ارتباط هفتم 3 تجهیزات دانلود کده فروشگاه فايل هاي علمي nazi1930